درد يعنــي عاشــقانه هــايي که مــينويــســي هــمه را به يــاد عشــقــشان بينــدازد
و تو همــچنــان بنــويــسي بــدون اينــکه عــشق کــسي باشــي يا حــتي در يــاد
کــســي...!!!
خدایا توبه می کنم
از اینکه حسد کردم
از اینکه زیبائی قلم را برخ دیگران کشیدم
از اینکه مرگ را فراموش کردم
از اینکه منتظر ماندم تا دیگری ابتدا به من سلام کند
از اینکه ایمانم به بنده ات ، بیشتر از ایمان به تو بود
از اینکه حق والدینم را ادا نکردم
از اینکه در جای که لازم بود امر به معروف ونهی از منکر نکردم
از اینکه واجبی را به خاطر مستحبی رها کردم
از اینکه تعهد هائی که با خدای خویش بستم ، بشکستم
از اینکه ایثار نکردم
از اینکه درنمازم به چیزی جز به تو فکر کردم
از اینکه تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم
از اینکه درسختی ها به جای تو به بنده ات رو آوردم
از اینکه از سر کینه برای کسی ، دعا یانفرین کردم
از اینکه غیبت کردم واز دیگران بد گفتم وخود را نیک جلوه دادم
از اینکه کارهایم را برای ریاست طلبی وشهرت انجام دادم
از اینکه درکارها تنها خود را محور قرار دادم نه خدا را
از اینکه چشمانم را از نگاههای فساد انگیز نپوشاندم
از اینکه سنجیده وحساب شده وبا فکر سخن نگفتم
از اینکه قول دادم ولی خلاف عمل کردم
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام...
کــــــاش توي زندگي هم مثل فوتبال،وقتي زمين مي خورديُ از درد به خودت
مي پيچيدي...
داور ميومد از آدم مي پرسيد:ميتوني ادامه بدي...؟؟؟
چــه کــردي با مــن !!؟
کــه اين روزهــا...
تــو را ديــگر
فقــط به انــدازه يــک اشتــباه
مي شنــاســم. . .
نمـــــي دونم چرا همـــــه ما لَنــــگِ همـــون " يه نفريــــم " که نيست؟؟!!!
لعنــت به اين زندگي
ولی من نمیدونم لنـــگ کــی هستم..؟؟!!
توبگو. . . ( . . .A )
بچــه که بــودم ميــدانســتم
هــر وقت گــم شــدم بايد سر جــايم بمــانم تا پيــدايم کنند…
مــدتــهاست ايســتاده ام کــسي مرا پيــدا نمي کــند
ميخــواست امتــحان کنه ميــتونه فراموشــم کنــه يا نــه...
برگشت گفتم ديدي نميــتوني گفــت :
ببخشــــــيد شمــــا ؟؟؟؟؟؟؟
عادت این قبیله این است،
دور آتشی که میسوزی، می رقصند...
دستت را بده تا از آتش بگذریم
آنها که سوختند همه تنها بودند..
روزی از روزها ، شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .
تا هرچه دورتر بیفتم ، تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ، همین..
بعضیــــآ صدآیــ خنده هاشونـــ تا آسمـــونـ
مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه! میخـــواهـی نخـــوان...! فـــقــــــط خـواهـش میکنـم...
مــن بـرای دلِ خستــه ام می نـویسـم...
میخـــواهی بخـــوان...
اگــــر خـوانـدی!
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن!!!
مــن این را بـرای " تـــو " ســروده ام...
نــــــه بـرای " او "...!!!
مـانـده ام چـگونه تـو را فـرامـوش کـنـم!
دریـا را فـرامـوش کنــم... و کـافـه هـای غـروب را... بــاران را... اسب ها و جـاده هـا را... زنـدگـی را... "تــو" بـا همه چیـز مـن آمـیخته ای...!!!
اگـر تـو را فـرامـوش کـنـم...
بـایـد سـالهایـی را نیـز کـه بـا تـو بـوده ام فـرامـوش کنـم!
بـایـد
دنـیا را...
و خــودم را نیــز فرامـوش کنـم!
ϰ-†нêmê§ |